تالار سرخ

تالار سرخ

داستان و منظومه ها ی ادبی رامبد.ع. فخرایی
تالار سرخ

تالار سرخ

داستان و منظومه ها ی ادبی رامبد.ع. فخرایی

سفرهای سند باد در اینستاگرام ! نخستین سفر

سفرهای سند باد در اینستاگرام !- نخستین سفر

نویسنده: ضربان تاریک (رامبد.ع.فخرایی)

تاریخ: 4. آذر .1399

 این مجموعه داستانها از سفرهای هر روزم در اینستاگرام و پیجها یا صفحاتی که فالو یا دنبال کردم ,به همراه جریان سیال ذهن و کشفیات جهان درونی و روانشناختی ام و معاشرتم با دوستان و مکمالمه های ناگهانی با دنبالکندگان یا دنبال شوندگان و یا با هر شخصی که با او دردایرکت یا اتاق صحبت , کمی گپ و گفتگو داشته ام شکل گرفته است و در آینده به صورت کتاب یا قالب دیگری به مجموعه ای تبدیل خواهد شد . نام سفرهای سندباد در اینستاگرام ! , را برای این مجموعه نوشته ها انتخاب کردم .شما را به خواندن نخستین داستان از این مجموعه روزنگار یا گاهی نگار, دعوت میکنم.

نخستین سفر

از دیروز شروع میکنم  - عصری بارانی در بالای برج خودم, مشرف به جنگلهای هیرکانی, البته میدانید که داستانها محل فخر فروشیها نیست , این برج یک محل مجازی داستانی و یک موقعیت روایی است, کشتی سفری که همه ی داستانها از آن شروع میشود یا دست کم با قالیچه ی پرنده از آنجا .  به سرزمین اینستاگرام سفر کردم , میدانید که این سفرها مانند گذر از کوه و جنگل و آن چراغ قدیمی که میمالیدمش و غول چراغ از آن بیرون می آمد نیستند , البته هنوز آن چراغ جادو را همراه دارم!- این سفری ناگهانی  با  قرار گرفتن در لحظه های افراد یا مکانهاست ! , بعضیها آن را اتلاف وقت میدانند ولی تا زمانی که جهان واقعیتمان هر روز خرابتر میشود ,واقعیت مجازی بهترین گزینه برای چای دم کردن ,پیدا کردن زیباترین بدنها  و چشم چرانی بدون مورد قضاوت قرار گرفتن  و  ارضاء تمام رفتارهای بعد تاریک شخصیت انسانی است که در دنیای پیرامونی و واقعی ممنوع و غیر قابل دسترسی است ,بدون آن که مد نظر داشته باشیم در کدام کشور یا نقطه دنیا زندگی میکنیم , البته ما فعلن سفرهایمان مربوط به دنیای اینستاگرام است , اینجا نیز هنوز قوانین حضور دارند ولی بجز آن تمام هیولاها و تمام لبه های تیز کشنده و زهر آگین نیز هنوز میتوانند از قوانین بگریزند , مانند دنیای واقعی . بگذارید داستان را از دیروز عصر شروع کنم, این داستان را روی صفحه ی استوریم قرار دادم یا آن را قسمت قابل توجه ها بنامیم, بله بالای برجم مشرف به جنگلهای هیرکانی و در سوی دیگرش دریای بارانی به نظر بیکران بود که به سفری در اینستاگرام رفتم با یک فنجان داغ قهوه ارمنی , نیتن اوپوداکا یک فرد آمریکایی را میبینم که روی اسکیت یک ترانه از گروه موسیقی , فیت وود مک به نام رویا را زمزمه میکند , اسم مستعار او سگ صورت است ,مرد فقیری است که تا چند هفته پیش در یک کانتینر زندگی میکرده و با یک ماشین احتمالن قراضه که حتی اسمش هم مهم نیست, سر کار میرفته است ولی جالب یک روایداد شگفت انگیز و جادویی است که در سیاره ای دیگر به نام تیک تاک رخ داده است که البته در سیاره اینستاگرام ما هم باز تاب داشته!- او با اسکیت سر کار میرود و خیلی شاد و خندان و خیلی بی خیال آن ترانه را زمزمه کرده است و تصویرش را در حال نوشیدن یک بطری آب میوه از ناکجا آباد به دنیای تیک تاک فرستاده است در حالی که بی خبر از آن است که لحظه ای شاید مژه ی خدایی بر شانه اش افتاده باشد! و آن کلیپ کوتاه انگیزشی که در پس پرده اش میگوید غمهایت را هر جایی و در هر شرایطی که هستی, فراموش کن , انگیزه ای برای هزاران انسان غمگین و به ته خط رسیده در سیاره تیک تاک و دیگر سیارات مجازی خواهد شد!- بنابر این معجزه رخ داد ! و او در عرض دو هفته ی گذشته سبب شد تا هزاران کلیپ به سبک انگیزشی او برای شادی و دنیای احمقانه ی فقر و بی خیالی - در جهانهای مجازی بارگزاری شود و موفقیت او در جهانهای مجازی مانند پاهای اختاپوسی از مجاز خارج شد و جنبه حقیقی گرفت - او با اسنوپ داگ و حتی یکی از افراد دست اندر کار در خود گروه ترانه رویا -ملاقات کرد و فیلمی تبلیغاتی با همکاری اسنوپ داگ نیز ساخت. کمپانی ناشناس آن آب میوه ی گمنام و شاید ارزان ! ,به او یک ماشین هدیه داد با صدها  بطری آب میوه مجانی و همچنین او یک خانه پنج خوابه خرید و مقداری هم پول اضافی و کافی برای بقا حیات در واقعیت زندگیش! ,دوستی از کشورهای حوضه بالکان  در دنیای اینستا گرام در حالی که روی مبلش دراز کشیده بود و در حال سفر در هپروت بود! به من رسید و گفت:دیوثا خرشانسن! - گفتم :به آخر خط که میرسی یه جادو رخ میده و ادامه دادم :شایدم نده و به فنا بری . گفت: والا مال ما که گزینه دومه همیشه - گفتم: من خودمم گزینه دومم همیشه .گفتم: دنیا لبخنداشم به اونا میزنه! . این شخص از یک کشور بالکان که قبلن درگیر جنگ بود می آمد, ادامه داد وگفت: والا به خدا تو یه کشور اکسترا تخم.. به دنیااومدیم- تو یه کشور تخم..ی تر داریم زندگی میکنیم - همه جور بلا سرمون میاد - عینه خر داریم کار میکنیم تا میایم سر پا واستیم یه اتفاق میفته دوباره میشیم صفر و همیشه هم هشتمون گرو نه مونه - بعد اونا یه پست میزارن از توش پولدار میشن  با اون قیافه تخم...,یه لحظه فک کردم شاید خود یارو هم میدونست چرا  اسم ایدیشو گذاشته بود سگ چهره یا واقعن سگ با وفایی تو زندگیش بود!  ولی خوب من میدونم که این حرفا فقط از روی عصبانیت و غرزدنه و چهره ی آدما هر چی باشه به نظر من با صفت زیبا و زشت و مخصوصن چهره ی حیوانات , محاسبه نمیشه , مخصوصن فعل خوشبختی ! البته حرفای اون دوست رو ترجمه کردم و فاصله کشوری که از زادگاهش رفته بود تا زندگیشو بسازه یک کشور بود , حرفشو که زد و تموم شد, دوباره پتو رو کشید رو سرشو مبلش با سرعت تمام رفت یه جای دیگه , میان قهوه های دم کرده و کافه ها و هنرهای زیبا تا روحش جلایی پیدا کنه!.  و شاید دیگه آدما را با طبیعت پیرامون سبک سنگین نکنه , البته فایده ای هم نداره جز تخلیه روانی و خشم!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد